بارانی که سنگ را جان می دهد…
📻همراه با کاروان حسینی تا اربعین
💡بارانی که سنگ را جان می دهد…
📌گوینده : سرکار خانم نصرآبادی
📌یادداشتهایی از حمیده کاشیان
ترتیب مطالعه نوشته ها:
۱
تا میتوانی خودت را به دوردست ها برسان
۲
به تو غبطه میخورم عباس!
۳
شب بود و شهر بی طپش
۴
قصه آب برای تو بخوانم پرسم …
۵
کاروان از کنار کوه های سر به فلک کشیده ره سپرد.
۶
پرنده بر شاخساره نخل نشسته بود
۷
باد در میان نخلستان وزید…
۸
خورشید انوار خود را بر تپه ها گسترده بود
۹
رنج دیده بود و تشنه
۱۰
اشتیاق ما به شما از اشتیاق تشنه به آب بیشتر است
۱۱
گفت چند درهم؟
۱۲
بارانی که سنگ را جان می دهد…
۱۳
امسال هم سفر پسر فاطمه نشدیم!
۱۴
وقتی گنبد و گلدسته حرم سقا را دیدی
دیدگاهها ۰